معنی اسرار ابریشم

حل جدول

اسرار ابریشم

اثری از نظام قاری

لغت نامه دهخدا

اسرار

اسرار. [اَ] (ع اِ) ج ِ سِرّ. رازها. (منتهی الارب). نهانی ها. بنات الصدور. (المرصع). بنات الضمیر. (المرصع). رجوع به سِرّ شود:
تو گوئی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار.
عنصری.
با وی [احمد بوعمرو] خلوتها کردی [سبکتکین] و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200).
ندانم کس چنین اسرار گفتست
ندانم کین چنین گوهر که سفتست.
ناصرخسرو.
عیبه ٔ اسرار نبی بُد علی
روی سوی عیبه ٔ اسرار کن.
ناصرخسرو.
پنهان کند اسرار ملک لیکن
اسرار سپهر آشکار دارد.
مسعودسعد.
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانه ٔ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد.
زنان را با غوامض اسرار مردان چه کار. (کلیله و دمنه). برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودّت را کتمان اسرار دوستانست. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه ٔ اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). شیر... او را [گاو را]... محرم اسرار خویش گردانید. (کلیله و دمنه). و اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه).
بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتی پرده ٔ اسرار شو.
نظامی.
پیر در معراج خود چون جان بداد
در حقیقت محرم اسرار شد.
عطار.
هرکه را اسرار حق آموختند
مُهر کردند و دهانش دوختند.
مولوی.
خطبه ٔ ملّت و دین از سر گیر
کشف اسرار یقین از سر گیر.
جامی.
|| ج ِ سَرَر و سُرَر. خطوط کف دست و شکنهای آن. خطها که بر کف دست باشد: اسرار کف ّ؛ خطوط آن. || ج ِ سِرَر، بمعنی آنچه بریده شود از ناف کودک و پوست سماروغ و گل خاک که بر وی چفسیده باشد و آخر شب از ماه و شکنهای کف دست و پیشانی. (منتهی الارب).

اسرار.[اَ] (اِ) قسمی بنگ. نوعی از حشیش و بنگ و چرس.

اسرار. [اَ] (اِخ) تخلّص حاج ملاهادی سبزواری حکیم. سبزواری. رجوع به هادی (حاج ملا...) شود.

اسرار. [اِ] (ع مص) پوشیدن. (منتهی الارب). پنهان کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). || ظاهر کردن. (منتهی الارب). آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). پیدا کردن. || رسانیدن: اسر الیه حدیثاً؛ رسانید به وی سخن را. (منتهی الارب). رسانیدن سخن بکسی بسرّ: و اذ اسرّ النبی ُ الی بعض ازواجه حدیثاً فلما نبأت به و اظهره اﷲ علیه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نبأها به قالت من انبأک هذا قال نبأنی العلیم الخبیر. (قرآن 3/66). || در میان نهادن راز خود با کسی: اسرّ الیه بسرّه، در میان نهاد با وی راز خود را. (منتهی الارب).

اسرار. [اِ] (ع اِ) بلغت مغربی اسم نبات بحری است. منبت او در آبهای ایستاده و سواحل دریا بخصوص دریای قلزم و ساحل جده است و در ابتداء روئیدن یک ساق بقدر ذرعی و شبیه بحی العالم است و چون محاذی روی آب شود ازو برگ و شکوفه شبیه بمورد ظاهر میشود و ثمرش بقدر فندقی مستطیل و مزغب و با اندک بشاعه و چون بخورند از قلیل او سدر و ازکثیرش سبات عارض میگردد و آن ثمر مرکب القوی و مسخّن و دلوک و بخور او جهت درد دندان و آشامیدن او با شیر تازه در محرور و با شراب در مبرود بغایت محرک باه و محلل صلابات و مفتح سدد و منعش حرارت غریزی و حابس بخارات و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک درهم است و صمغ او لزج و بعد از خشکی شبیه بکندر در قوه و بارطوبت فضلی و جهت امراض بارده و رفع رطوبات از مفاصل بسیار مفید است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 46 شود. قرم. و این درخت را صمغی است که آن را شوره نامند.


ابریشم

ابریشم. [اَ ش َ] (اِ) خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم).
کمندی ز ابریشم و چرم شیر
یکی تیغ درخورد گرد دلیر.
فردوسی.
همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن.
ناصرخسرو.
|| تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وَتَر؛ ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری). || مطلق سازهای زه دار:
سمن عارضان پیش خسرو بپای
به آواز ابریشم و بانگ نای...
فردوسی ؟
من غلام مطربم کابریشم خوش میزند.
حافظ؟
- ابریشم خام، خامه. دمقس.
|| دستان ِ ساز. پرده ٔ ساز:
سر فریاد نداریم پگاه است هنوز
یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند.
سیدحسن غزنوی.
- ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را.
- کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز.
و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند:
بَابریشم و عود وچنگ و طنبور
در بزم تو باد زهره مزدور.
و ظاهراً بر اساسی نیست.
- ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را.
- ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند.
- مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشته ٔ طعام و رشته ٔ پالوده و مانند آن.

تعبیر خواب

ابریشم

ابریشم در خواب چون بیند، دلیل است بر منفعت. اگر زرد بود، دلیل بیماری بود، دیدن ابریشم پخته در خواب بهتر از خام بود. اگر بیند که ابریشم او ضایع شد، دلیل زیان بود. اگر ابریشم سفید بیند، دلیل است بر منفعت و دیدن جامه ابریشم به خواب، مردان را دلیل کراهت بود و زان را نیکو. - محمد بن سیرین

فرهنگ فارسی هوشیار

ابریشم

(اسم) ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز ء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب


اسرار

رازها، ج سر پنهان وپوشیده کردن پنهان وپوشیده کردن

فرهنگ معین

اسرار

جمع سِرُ؛ رازها، نهانی ها، سرها، جمع سَرَر و سُرَر؛ خط ها و شکن های کف دست. [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]

نهفتن، پوشیده با کسی سخن گفتن. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

اسرار

سِرّ


ابریشم

تاری بسیارنازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می‌شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می‌رود،
(موسیقی) [قدیمی] تار سازهایی مانند رباب و چنگ،
(موسیقی) [قدیمی] هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می‌شود،
(موسیقی) [قدیمی] نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست،
* ابریشم ‌طرب: [قدیمی] تار ساز، زه،

نام های ایرانی

ابریشم

دخترانه، تاری بسیار محکم، نازک، و درخشان که کرم ابریشم به دور خود می تند، حریر (نگارش کردی: ههورشم)

معادل ابجد

اسرار ابریشم

1015

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری